درآه و دم ماست غمِ پیش و پسی چند
گرم است غزل گفتن ما با نفسی چند
شیرینی لب های تو حلوای کسی نیست
می بوسد از آنها پروبال مگسی چند
ماییم گرفتار تماشای جمالت
پوشانده به دل گَردِ اسارت قفسی چند
ما گوهر دردانۀ عشّاق تو بودیم
اطراف تو آکنده شد از هیچ کسی چند
آه...، از قِبَلِ عشق تو در آتشم انداخت
آن شعله که زد بر دل ما از هوسی چند
از ماضی عشق تو بعید است، تماشا
افسوس میّسر نشود دسترسی چند
بهروز قزلباش
.
او سمت من نیامد...
ما را در سایت او سمت من نیامد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mahestan1 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 17:49