صدا در بند زنجیر دل دیوانهای دارم
جنون خفتهای در منزل ویرانهای دارم
من از ایام رفته بر سر راهی که پیمودم
جنون در حلقۀ زنجیر خود بر شانهای دارم
خیال باد میچینم که طوفانی بچرخانم
خوشم بر دوش سیل آنجا که من هم خانهای دارم
خیال سوختن در دامنت اشکی نیفشانَد
مگر بر دوش این آتش پر پروانهای دارم
شبیخون ریخت بر کاشانهام نور تجلایت
در آتش ریخت اشکم، خونشده کاشانهای دارم
چه ققنونسی است در چشمت که آتش ریخت برجانم
برای رستن از خاکستر دل دانهای دارم
فریبی نیست در کارم، نفاقی نیست در چشمم
من از افسون چشمان کسی افسانهای دارم
تو در آیینهام زنگی که از خود جوهری داری
من از اندوه زنگ دل خود بیگانهای دارم
.
او سمت من نیامد...
ما را در سایت او سمت من نیامد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mahestan1 بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 17:49